سقاخانه اسماعیل طلا

 

 

 

دوباره يک غروب دلنشين
دوباره يک صدا،
صداي سبز
دوباره مي پرد کبوتري
به دور گنبد حرم                                                                                                                              

دوباره چشمهاي من
پر از نگاه کاشي و ستاره مي شود
کنار حوض
دوباره ذهن من
پر از صداي بالهاي يک فرشته مي شود
نگاه کن!
من آن کبوترم
به دور گنبد طلايي اش
چه عاشقانه مي پرم ...

دوباره نبض های من ،عارفانه می زند

نگاه کن ،سقاخانه ای مرا صدا می زند ...

 وارد صحن انقلاب که می شوی شاید اولین بنایی که چشمانت را نوازش می دهد بنایی هشت ضلعي با سقفي گنبدي شكل و طلاكاري شده باشد. قدم هایت سست می شود انگار وصف این بنارا قبلا شنیده ای ... سکوت میکنی . این بنا همان سقاخانه ایست که بی بی هروقت به زیارت آقا آمده 2یا3بطری ازآبش برای اهالی روستا به ارمغان آورده .وچه گوارا بود آن آب وچه حیات بخش!جلوتر می روی ... سقف گنبدي شكل آن، بر روي ستون هایی  از سنگ مرمر كنده‌كاري و كاشي قرار گرفته و سطح آن از بالاي كاشي پايه‌‌ها، با خشت‌‌هاي مطلا تزيين شده است.آرام وقرار نداری ،میدانی که حتی نوشیدن جرعه ای ازآب آن،روحت را شستشو می دهدو قلبت را صاف می کند.اکنون درمقابل سقا خانه ای ...

کاسه مسیت را آرام از کیفت بیرون می آوری اما قبل ازآن چشمانت به درون سقاخانه که دور تا دور آن مزين به اسماءالله است می افتد وزیرلب زمزمه میکنی : بسم الله الرحمن الرحیم ،وچه روحت سبز میشود پس از نوشیدن آب سقاخانه .

گوشه ای نشسته ای وغرق در هیاهوی حرم ،دلت میخواهد بدانی این سقاخانه چطور اینجا در وسط صحن انقلاب جای گرفته وچرا اسمش اسماعیل طلا نامگذاری شده ؟این حرم واین شکوه وعظمت چیزی نیست که تو بتوانی از تمام اسرارش پرده برداری . اما انگار پیرزنی مسن که عینک هایش را به گردن آویزان کرده و روبه آسمان زیرلب  چیزی می گوید می تواند کمکت کند حتی اگر نتواند چیزی بگوید بلاخره زائر امام رئوف است وهم صحبتی با او بی فایده نخواهد بود .به سوی او می روی واز گذشته ی این سقاخانه می پرسی ، و چه زیبا تاریخچه ی این بنا را برایت حکایت می کند:

نادرشاه افشار در جنگ هرات،سنگی به طرفیت سه کر آب که یک پارچه بود را به غنیمت می گیرد و اعلام می کند هرکس بتواند این سنگ را به مدت 12روز به مشهدالرضا برساند بدون اینکه بدان آسیبی برسد  جایزه می گیرد

فردی اقدام به این کار می نماید و بعد از نه روز سنگ را به مشهد می آورد

این سنگ در کنار جوی آبی که آن زمان از وسط صحن انقلاب اسلامی عبور می کرده،نصب می شود و مردم برای رفع تشنگی از آب درون آن استفاده می کردند.

چشمانت پر ازتعجب، مشتاقی که بقیه داستان را بشنوی ...

چند سال بعد هدیه ای به دربار نادرشاه افشار می رسد. نادرشاه می خواهد این هدیه را باز کند ولی یکی از سرداران سپاهش به نام "اسماعیل خان"از او می خواهد چون این بسته مشکوک است آن را در خارج از شهر باز کنند و نادر موافقت می کند. بسته در خارج شهر باز می شود و چون درونش مواد منفجره بوده به محض گشودن منفجر می شود.

نادرشاه به جهت ذکاوت اسماعیل خان و به شکرانه این که از این بلا جان سالم به در برده،دستور می دهد هم وزن اسماعیل خان به او طلا اهدا کنند.

اسماعیل خان هم طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرده و گنبد و پایه های سقاخانه را طلا می نماید. بدین جهت از آن زمان سقاخانه را "سقاخانه اسماعیل طلا"نام گذاری کرده اند  سقاخانه نادري در سال 1345 هـ.ش مرمت شده است.

                     بعد ازخداحافظی وتشکر از پیرزن زائر، چادرت را مرتب میکنی واین بار روحت را به سمت پنجره فولاد امام رضا(علیه السلام) پرواز می دهی  



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:امام شناسیـ, | 12:36 | نویسنده : خـــــــــــادم الـرضـــا |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • آریان بی سی